ادراک فقر وجودی
خلاصۀ جلسۀ شانزدهم «تبیین عالم ذرّ» 27 رمضان 1440
خداوند فاعل افعال اولیا
از مثنوی «هجرت» را خروج از قوای ابزاری به ارض واسعۀ نفس معرفی کردیم و گفتیم که میتوان تمام ناتوانیها و محدودیتها را با هجرت به وسعت نفس خود برداریم. بیشتر ما حامل هستیم نه محمول. اسیر دست و پا و قوای خود هستیم. اما شخصی که محمول باشد آنقدر قوی است که نفس خود را بر قوایش حاکم میکند. مثل زمانی که در خواب هستیم؛ اسارت ابزاری نداریم و بی هیچ محدودیت هر چه بخواهیم انجام میدهیم. اولیای الهی در بیداری حال خواب ما را دارند. یعنی همیشه بر قوایشان مسلط هستند. مولوی علت این تسلط را حاکم کردن خدا بر تمام شئونات زندگی اولیا میداند:
چاشنیی دان تو حال خواب را / پیش محمولی حال اولیا
اولیا اصحاب کهفند ای عنود / در قیام و در تقلب هم رقود[1]
میکشدشان بی تکلف در فعال / بیخبر ذات الیمین ذات الشمال
وقتی اصحاب کهف در خواب بودند، خداوند آنها را به پهلوی راست و چپ میگرداند.[2] یعنی فعلشان را خدا انجام میدهد؛ قیام و قعودشان از خداست و آنها خودشان نیستند. حرکت اصحاب کهف در غار توسط شخص سوم انجام نمیشد و با بدن خود آنها بود. به همین ترتیب خداوند از مجرای نفس مجرد اولیا، فعل خود را ظهور میدهد و آنها آنقدر در نفس قدسی و خود حقیقیشان فانی هستند که اصلاً متوجه نمیشوند:
میرود این هر دو کار از انبیا / بیخبر زین هر دو ایشان چون صدا
گر صدایت بشنواند خیر و شر / ذات کُه باشد ز هر دو بیخبر
چون خدا فعل اولیا را انجام میدهد، افعالشان حسن میشود. اما ما خودمان انجام میدهیم به همین دلیل حتی کار خوبمان هم "ویل"[3] میشود. وجود اولیا مثل کوه است که ندای حق را پژواک میکند. همانطور که کوه هر ندایی را انعکاس میدهد، اولیا هم هر چه از خدا باشد نشان میدهند.
حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید که خدا را به وسیلۀ فسخ تصمیمهایم شناختم.[4] یعنی متوجه شدم که بین من و ارادهام خداوند قرار دارد و هر چه بخواهد انجام میدهد. حال ما اگر برای کاری برنامهریزی کنیم و آن کار مطابق میل ما انجام نشود به جای آنکه دست خدا را ببینیم و ایمانمان قویتر شود، او را زیر سؤال میبریم و برایش خط و نشان میکشیم!
انسان آینۀ خدا نما!
مثنوی داستانی در مورد حضرت یوسف دارد. او از مردی میخواهد که از سفر ارمغانی برایش بیاورد. مرد هر چه میگردد چیزی که لایق یوسف باشد نمییابد:
گفت من چند ارمغان جستم ترا / ارمغانی در نظر نامد مرا[5]
حبهای را جانب کان چون برم / قطرهای را سوی عمان چون برم
زیره را من سوی کرمان آورم / گر به پیش تو دل و جان آورم
آخر به این نتیجه میرسد که فقط حسن یوسف ارمغانی درخور است. پس آینهای برای او به ارمغان میآورد:
نیست تخمی کاندرین انبار نیست / غیر حُسن تو که آن را یار نیست
لایق آن دیدم که من آیینهای / پیش تو آرم چو نور سینهای
تا ببینی روی خوب خود در آن / ای تو چون خورشید شمع آسمان
ما هم به درگاه خدا چیزی برای عرضه کردن نداریم. جز اینکه آینه شویم و حسن و جمال او را نشان دهیم. اما نماز و عبادات خود را بقچه کرده به خدا نشان میدهیم! خدا نکند که توبه، جهاد یا صبری در راه او انجام دهیم؛ به سر خدا منت هم میگذاریم؛ در حالی که صورت نفس صابر را خدا به ما داده است و اگر آن صورت نباشد، چیزی جز استعداد نمیماند. ما توبۀ خود را به رخ میکشیم و اسم تواب و رحیم را در پس آن نمیبینیم. فکر میکنیم خودمان توانستیم صابر و شاکر باشیم. بقچهای پر از خیرات، صبر، زکات و عبادات به خدا عرضه میکنیم. چون به زعم خود با دستی پر نزد خدا رفتهایم از او طلبکاریم.
اما اولیای خدا هر آینهای که نفس خود را به آنها نشان دهد میشکنند. حتی اگر این آینه عابد عاقل تائب محسن را نشان دهد. چون میدانند زیبارو یکی است. پس آینهای میبرند که فقط خدا را نشان دهد. کسی که مظهر خدا نشود، هر چه نماز و روزه با خود ببرد هیچ فایدهای به حالش ندارد. بنده باید فقط نیستی خود را به درگاه خدا عرضه کند. آنوقت آینهای میشود که هستی را نشان میدهد:
آینهٔ هستی چه باشد نیستی / نیستی بر گر تو ابله نیستی
خدا میگوید من تو را خلق کردم تا خود را در تو ببینم: "خَلَقْتُ الخلَقَ لکی اعرَف"[6] اما هر چه میدهم تو بر تن خود میکنی! حتی انبیا هم آینهای بدون لک به خدا عرضه نکردند. هر کدام از خدا خواستهای داشتند و به خاطر ترک اولی عقاب شدند. جز پیامبر ما که از خدا هیچ نخواست و آینۀ تمام نمای فقر خود بود و ندای "ما عبدتک حقّ عبادتک" سر میداد و در مکتب او زینبی پرورش یافت که ارزشمندترین قربانی هستی را روی دست گرفت و گفت: «این قربانی اندک را از ما بپذیر!»[7]
نکند ما به شببیداریها، کسب معارف و نماز و روزۀ خود بنازیم و بگوییم «من این کارها را کردم!» اگر ما کردیم پس خدا کجاست؟! هر چه جلوتر میرویم باید فقر خود را بیشتر ببینیم.
هستی اندر نیستی بتوان نمود / مالداران بر فقیر آرند جود
حال ما به درگاه خدا باید حال سائلی باشد که از خود هیچ ندارد و چشم امیدش فقط به رحمت اوست. اما ما همیشه پُر و طلبکار به پیشگاه خدا میرویم و از او انتظار کمک هم داریم. مثل اینکه گدا با لباسی شیک در بزند و گدایی کند! معلوم است در را به روی او میبندند.
هر که نقص خویش را دید و شناخت / اندر استکمال خود ده اسپه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال / کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال / نیست اندر جان تو ای ذو دلال
نمایان شدن خود واقعی در امتحانات
بلعم باعور مورد اعتماد موسی بود و از طرف پیامبر خدا برای تبلیغ فرستاده شد. اما به جای آنکه خود را آینۀ کمالات خدا ببیند، توهم کمال پیدا کرد و همین مایۀ سقوطش شد. مثل ابلیس که خود را دید و از درگاه الهی رانده شد:
علت ابلیس انا خیری بدست / وین مرض در نفس هر مخلوق هست
همین رتبه از ابلیس در ما هم هست.
ممکن است بگوییم «ما که تواضع داریم و هیچ چیز را از خود نمیبینیم و نماز و عبادات را توفیق الهی میدانیم.» برای اینکه صدق این ادعا ثابت شود کافی است یک نفر همه اعمال ما را زیر سوال ببرد. بگوید «تو که آدم نیستی. نماز و روزهات به درد نمیخورد!» ناگهان روی دیگر خود را نشان میدهیم:
گرچه خود را بس شکسته بیند او / آب صافی دان و سرگین زیر جو
چون بشوراند ترا در امتحان / آب سرگین رنگ گردد در زمان
خود دیدن مثل جریان آبی زلال در جویی کثیف است. رهگذر صافی آب را میبیند تا وقتی که کسی آب را به هم بزند. آن وقت گلآلود میشود و اصل خود را نشان میدهد. ما هم تا در میدان امتحان قرار نگرفتهایم خوب و زیباییم. اما با اولین امتحان به هم میریزیم چون خود را میبینیم. خداوند انبیا را فرستاد تا مردم زیبایی را از خود نبینند؛ جوی خود را پاک کنند و زلالی آب را نشان دهند.
تمثیل دیگر مولوی برای نشان دادن فقر وجودی، داستان پیامبر و کاتب[8] است. کاتبی در زمان پیامبر، هر چه وحی میرسید و پیامبر میخواند مینوشت. اثر نورانی حضور پیامبر و کلام وحی باعث شد توهم کند که با نبی خدا هیچ فرقی ندارد.
پرتو آن وحی بر وی تافتی / او درون خویش حکمت یافتی
عین آن حکمت بفرمودی رسول / زین قدر گمراه شد آن بوالفضول
کانچ میگوید رسول مستنیر / مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
ما هم وقتی در سفرۀ معارف قرار میگیریم حس میکنیم چقدر خوب و نورانی شدهایم و با اولیای الهی هیچ فرقی نداریم! اما امواج امتحان که میآید جویمان گلآلود میشود. غفلت نداشتن از عالم ألست به این معنا نیست که نماز بخوانیم و عبادت کنیم. بلکه یعنی هنگام عبادت بدانیم که رب در ما کار میکند. غفلت واقعی آنجاست که نماز بخوانیم و به جای اینکه خدا را ظهور دهیم، خود را نمازخوان ببینیم. در حالی که خدا عبادات را واجب کرده که پردههای ما کنار رود و ثقل خودی برداشته شود. این لطف اوست که خود را نمایان کند. وگرنه عالی برای دانی کار نمیکند.
خوبی ما مثل نور خورشید روی دیوار است. دیوار اگر خود را منور فرض کند توهمی بیش نیست. ما هم میتوانیم ظرف تمام خوبیها و حکمتها شویم. اما همه عاریتی است. با این دید جایی برای کبر و خودبینی باقی نمیماند:
ای برادر بر تو حکمت جاریهست / آن ز ابدالست و بر تو عاریهست
گرچه در خود خانه نوری یافتست / آن ز همسایهٔ منور تافتست
شکر کن غره مشو بینی مکن / گوش دار و هیچ خودبینی مکن
[1] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 148.
[2] - آیۀ 18 سورۀ کهف: "...وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ..."
[3] - آیۀ 4 سورۀ ماعون: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"
[4] - نهجالبلاغه کلمات قصار شماره 250: "عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم"
[5] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 149.
[6] - کلمات مکنونه، ص33: "کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببتُ اَن اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف"
[7] - مقتل الحسین، ص379.
[8] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 150.
نظرات کاربران